• شناسه خبر : 22449
  • تاریخ انتشار : 24 دی 1398 - 11:01

زن ۳۵ ساله در حالی که دادخواست ترک انفاق را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد می‌گذاشت با چهره‌ای غم گرفته به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت.

زن

شهرخوان: چشمانم پر از اشک و قلبم آکنده از آه وناله است قدرت تصمیم گیری را از دست داده ام و در یافتن راهی که زندگی ام را نجات بدهم مستاصل مانده ام اکنون سه سال از روزی می‌گذرد که همسرم مرا با سه فرزند قد و نیم قد ترک کرده و عاشق یک زن پولدار شده است. دیگر توان اداره زندگی را ندارم و …

ازدواج فامیلی در میان خانواده‌های ما یک رسم عادی بود

زن ۳۵ ساله در حالی که دادخواست ترک انفاق را روی میز مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد می‌گذاشت با چهره‌ای غم گرفته به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که یکی از بستگانم به خواستگاری ام آمد ازدواج فامیلی در میان خانواده‌های ما تقریبا یک رسم عادی بود.

به همین دلیل مدتی بعد خواهرم نیز با پسرخاله همسرم ازدواج کرد. خلاصه من در سن ۱۹ سالگی پای سفره عقد نشستم و عاشقانه به خواستگاری «منوچهر» پاسخ مثبت دادم.

حالی که همسرم کارگر ساده‌ای در میدان بار بود او را ترغیب به ادامه تحصیل کردم انگیزه‌هایی را در همسرم برانگیختم و خودم مسئولیت‌های بیشتری را به گردن گرفتم تا همسرم به درس و مدرسه اش برسد.

در نهایت او بعد از تحصیل در مقطع راهنمایی وارد دبیرستان شد و مدرک دیپلم را گرفت.

در این سال‌ها من و همسرم در منزل پدرم سکونت داشتیم تا اجاره خانه نپردازیم و بتوانیم سرمایه‌ای برای آینده پس انداز کنیم.

همسرم  در یکی از بخش‌های امدادی بهزیستی مشغول کار شد

در این میان همسرم نیز در یکی از بخش‌های امدادی بهزیستی مشغول کار شد و زندگی ما روز به روز بهتر می‌شد.

در این سال‌ها صاحب یک دختر و دو پسر شدم، ولی این روز‌های سخت خیلی زود با خرید یک منزل اقساطی به پایان رسید و ما در سال ۹۰ صاحبخانه شدیم اگرچه مبلغ زیادی پدرشوهرم کمک کرد، ولی بالاخره به زندگی عاشقانه خودمان در منزل حاشیه شهر ادامه دادیم.

همسرم توانایی پرداخت اقساط را نداشت

با وجود این همسرم توانایی پرداخت اقساط را نداشت و هر بار بخشی از طلا‌های مرا برای پرداخت اقساط خانه می‌فروخت تا جایی که آخرین بار گوشواره هایم را به زور بیرون کشید و بدهی اش را پرداخت کرد.

با آن که از این رفتار‌های او دلخور بودم، ولی باز هم نگران آینده نبودم و خودم را قانع می‌کردم که روزی این سختی‌ها نیز به پایان می‌رسد.

در همین شرایط بود که منوچهر بعد از ۱۰ سال زندگی مشترک تصمیم گرفت مرا به یک مسافرت تفریحی ببرد.

آن جا بود که به تماس‌های پنهانی تلفنی اش مشکوک شدم و تازه فهمیدم که با زن دیگری ارتباط دارد و خودروی پژو ۲۰۶ که مدعی بود آن را برای مسافرت از یکی از دوستانش به امانت گرفته، متعلق به همان زن غریبه است.

از روزی که متوجه این ارتباط شدم دیگر نتوانستم موضوع را تحمل کنم. ماجرا را برای بستگان همسرم بازگو کردم، ولی خیلی زود مشخص شد که منوچهر آن زن پولدار را به عقد خودش درآورده و با او زندگی می‌کند.

زن پولدار سرمایه ای در اختیار همسرم گذاشت

آن زن با پول هایش همسرم را از من دور کرد. به طوری که سرمایه‌ای را نیز در اختیارش گذاشت و او دیگر به کلی من و فرزندانم را رها کرد و نزد آن زن رفت.

بستگان همسرم خیلی او را نصیحت کردند که مسیر اشتباهی را می‌رود و خسارت‌های روحی و روانی شدیدی به فرزندانش وارد می‌کند، ولی گوش او بدهکار این گونه نصیحت‌ها نبود و چنان شیفته آن زن پولدار شده بود که دیگر به فرزندانش نیز توجهی نمی‌کرد.

در این میان همسرم برخی از شب‌ها آن هم به بهانه شیفت کاری و به صورت پنهانی به خانه من می‌آمد. چرا که آن زن اجازه نمی‌داد او شب‌ها را در جای دیگری به سر ببرد.

از آن روز به بعد همسرم دیگر مخارج زندگی مرا نمی‌داد و من مجبور بودم به پدر بازنشسته‌ام پناه ببرم. پدرم نیز با حقوق اندک بازنشستگی مخارج زندگی من و فرزندانم را پرداخت می‌کرد.

شوهر خواهرم و دیگر بستگان با همسرم قطع ارتباط کردند تا شاید متوجه اشتباهش شود و به کنار فرزندانش بازگردد، ولی با گذشت سه سال از آن ماجرا او نه تنها آن زن را رها نکرد بلکه دیگر سراغی از من و فرزندانش نگرفت.

دیگر چاره‌ای برایم باقی نمانده بود که به ناچار تصمیم به شکایت از او گرفتم در حالی که به هیچ وجه حاضر به گرفتن طلاق نیستم و نمی‌خواهم آینده فرزندانم را نابود کنم، اما از سوی دیگر هم قدرت رویارویی با زنی را ندارم که آشیانه ۱۳ ساله مرا ویران کرد. به گونه‌ای که باید پنهانی همسر شرعی خودم را ملاقات کنم و …

شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محسن باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده این زوج جوان در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری و زیرنظر سرگرد سعیدی فر مورد بررسی کارشناسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

 



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

up