- شناسه خبر : 29991
- تاریخ انتشار : 05 مهر 1403 - 07:49
دخترکی که در یکی از روستاها زندگی میکند. ۱۲ ساله است و با همان لهجه غلیظش برایم میگوید که چقدر عاشق مدرسه است و چقدر از ازدواج زودهنگام گریزان.
شهرخوان: چند روزی ازخودکشیاش با متادون میگذرد. مادر دختر میگوید اگر به بیمارستان نرسیده بود، کارش تمام بود. میگوید دیگرهیچ راهی برای اینکه جلوی عموهایش بایستد برایش نمانده بود.
مسئولان محلی و فعالان تلاش میکنند تا داستان خشونت مرگبار دیگری ثبت نشود. میگویند اگر به داد دختر نرسیم ممکن است خبر تلخ دیگری در روزنامهها منتشر شود مگر نه اینکه آن دخترها هم همین قدر بیپناه بودند. همه خبرهای این مدت دوباره توی سرم رژه میرود.
ریحانه دخترجوان به دست پدرش به قتل رسید. گفته میشود پدر پیش از این هم سابقه خشونت در خانه را داشته و ۳ سال پیش او را جوری کتک زده بود که دست و پای دختر شکسته بود.
در نهایت با پرتاب میله آهنی به سر ریحانه، زندگی او پایان یافت. دو حادثه هم به فاصله نزدیکی از این حادثه تلخ رخ داد. دو دختر دیگر هم به قتل رسیدند؛ فاطمه 19 ساله و رومینا ۲۶ ساله از سوی شوهرش که پسرعموی او هم بود به قتل رسید.
دختر ۱۳ ساله قربانی خشم پدر
انگیزه قتل، مسائل ناموسی عنوان شد. قصه رومینای ۱۳ ساله را هم که تقریباً همه میدانند.
پدر زمانی که دختر در خواب بود با داس گلوی او را برید تا به خیال خودش آبروی رفتهاش را بازگرداند. دختر با مردی ۲۹ ساله از خانه فرار کرده بود و همین هم علت مرگش شد.
برگردیم به داستان دخترک دیگری که خانوادهاش از ما میخواهند اسمی از آنها و روستایشان در این گزارش نیاوریم، اما حواسمان به آنها باشد.
حواس بهزیستی، کلانتری و هرجا تا بزرگترها دوباره دست روی دختر بلند نکنند. دختری که تنها خواستهاش ادامه تحصیل است.عموها یک بار توی کلانتری تعهد دادهاند کاری به آنها نداشته باشند و بگذارند دخترک درسش را بخواند، اما معمولاً خیلی زود قول و قرارها یادشان میرود.
پدر دختر نه سالی است فوت کرده و حالا عموهای دختر خودشان را سرپرست قانونیاش میدانند. میگویند در منطقهشان رسم نیست از دختر نظرش را درباره ازدواج بپرسند.
به قول معروف خودشان میبرند و میدوزند. همین چند روز قبل تا سر حد مرگ کتکش زدند که راضی به ازدواج شود: «به زور میگویند باید عروس بشی.
خواستگارم چوپانه عین شوهر خواهرم. هرشغلی هم که داشت دوست ندارم عروس بشم. مدرسه را دوست دارم.» عاشق ریاضی است و با اینکه فاصله مدرسه تا روستایشان زیاد است با راه و مسافت زیاد مشکلی ندارد.
تصویر دخترک با آن لباس صورتی روی تخت بیمارستان یادم میآید. میپرسم چرا این کار را کردی؟ با خجالت زیاد میگوید: «مو نمی خوام عروس بشم همین.»
خواهرش را هم در ۱۴ سالگی شوهر دادند و الان سالی یک بار پیششان میآید، شوهرش چوپان است. دخترک حالا فرزندی یک سال و نیمه دارد: «نمیخوام از مامانم دور شم نمیخوام، فقط میخوام بمونم و درس بخونم. کلاس ششم میرم.»
مادر دخترک با گریه حرف میزند. مدام التماس میکند، حرف هایش را به همه بگویم. سه فرزند دارد. دختر اولش را که در کودکی شوهر داد انگار تکهای از وجودش را کندند.
«خانم بچه بود با یکی از فامیلها ازدواج کرد. من بابت عروس کردن این دختر چقدر عذاب وجدان دارم به زور ازدواج کرد.
الان هم در یک روستا زندگی میکند، اصلاً خبرش را هم نداریم. همهاش میگم آن دنیا میافتم توی آتش جهنم.
شوهرش ۲۸ ساله بوده و چوپانی میکنه. همیشه به برادر شوهرهایم میگم چرا با بچهها این طوری رفتار میکنین.
الان هم سر همین موضوع عموهایش کتکش میزنند برای اینکه راضی به ازدواج شود. گفت خودم را میکشم که دیگر از این اتفاقها نیفته.
خودم بچهام را بردم بیمارستان به من گفت مامان بگذار من یه کم بزرگ بشم. بدونم شوهر چی هست، بچه چی هست. ۱۸ سالم که شد اون موقع شوهر کنم.»
یاد سهیلا میافتم که به کمک خیران از ازدواج در ۸ سالگی نجات یافت. دخترک ۸ ساله افغان در یکی از کورههای آجرپزی قیام دشت زندگی میکند.
ازدوا ج دخترک ۵ ساله
سهیلا وقتی ۵ ساله بود، پدرش قرار ازدواجش را گذاشت. برای نجات از یک گرفتاری بزرگ ۲۰میلیون شیربها گرفت و قول دخترش را داد برای زندگی با پسر یکی از بستگان. پسر ۱۱سالهای که در همان کوره کارگری میکند. بعد از چاپ گزارش نیکوکاران پیشقدم شدند و در تماس با ما گفتند که زندگی دخترک را تغییر خواهند داد. آیا زندگی دخترک اهل بم هم تغییر خواهد کرد؟
ناخودآگاه تصویر رعنا جلوی چشمانم میآید. رعنا با صورت سوختهاش. شش سال پیش همراه مادرش سمیه قربانی اسیدپاشی شدند.
سمیه مادر رعنا ۶ سال پیش به خاطر گسترش عفونت ریه ناشی از اسیدپاشی درگذشت. ۴ سال سخت بعد از حادثه را تاب آورد و در نهایت تسلیم آن همه درد و رنج شد.
رعنا ماند با چشمی که نداشت و سر و صورتی که اسید بر آنها آثاری پاک نشدنی گذاشته. رعنا و نازنین خواهرش هم در روستای همت آباد در نزدیکی بم زندگی میکنند. راستی رعنا و نازنین چه میکنند؟ آیا اگر کسی سراغشان میرفت آیا اگر این طور رها نمیشدند این اتفاق برایشان میافتاد؟
ازدواج کودکان در شهرهای دورافتاده
ازدواج کودکان در شهرهای دورافتاده استان هم خیلی رواج دارد. در شهرستان ها هم ازدواج اجباری دختران رایج است و خانوادهها هنوز برای بچهها تصمیم میگیرند که در چه سنی و با چه کسی ازدواج کنند و همینها باعث تولید خشونت میشود.
شهرهای جنوبی و شرقی استان کرمان که به سیستان و بلوچستان نزدیک اند خیلی تحت تأثیر فرهنگ آن منطقهاند. از آنجا که در آن مناطق ازدواج زودهنگام رواج دارد.
در برخی مناطق هم طلاق اصلاً به لحاظ فرهنگی پذیرفته نیست و برخی زنان نمیدانند برای طلاق رسمی چطور اقدام کنند. حتی درگیریهای زیادی بین زوجین در کلانتریها گزارش میشود اما طلاق رسمی کمتر اتفاق میافتد. اما در حاشیه جنوبی عکس این اتفاق ها میافتد و مسائل متفاوتی دارند مثل کارتن خوابی، روسپی گری و دختران فراری یعنی حاشیهها هم مسائل متفاوتی دارند.
سهیلا توانست لباس عروسی را از تن در بیاورد و کوله مدرسه بردارد همان آرزویی که دخترک و مادرش دارند، اینکه دختر بتواند بیدردسر به درسش ادامه دهد و روزی که برایش مناسب است به ازدواج فکر کند.