تراژدی یک خانواده: وقتی مادر، دخترش را به تباهی کشاند

تراژدی یک خانواده: وقتی مادر، دخترش را به تباهی کشاند
به گزاش شهرخوان،سمیه، دختر جوان خانواده ما و کوچکترین فرزند، همیشه مرکز توجه مادرم بود. مادرم او را چنان لوس و بیحد و مرز بزرگ کرده بود که هیچکس در خانه اجازه نداشت حتی کوچکترین ناراحتی یا مخالفتی با او نشان دهد. هرچه سمیه میخواست، من و برادرانم مجبور بودیم با اصرار مادرم برآورده کنیم. با وجود اینکه خانوادهمان از نظر اقتصادی در سطح متوسطی بود، مادرم از هیچ هزینهای برای رفاه و تفریحات خواهرم دریغ نمیکرد.
متأسفانه این حمایت بیچونوچرا و نبود محدودیت، به مرور باعث شد سمیه هیچ مرزی در روابط اجتماعی خود قائل نباشد. او از دوران نوجوانی وارد دوستیهای نامتعارف با جنس مخالف شد و حتی وقتی ترک تحصیل کرد و وقتش را صرف معاشرتهای خیابانی میکرد، هرگز از سوی پدر و مادرم مورد بازخواست قرار نگرفت. مادرم همیشه تکرار میکرد: «دختر باید آزادی داشته باشد! سختگیری نکنید!» این آزادی بیحد باعث شد سمیه با تأثیر از ماهواره و فرهنگهای ناآشنا، قدم در مسیری بگذارد که سرانجام تلخی داشت.
در سن ۱۸ سالگی، سمیه با پسری به نام آیین ازدواج کرد؛ جوانی که در یکی از همین آشناییهای خیابانی با او آشنا شده بود. اما این ازدواج دوام زیادی نداشت. به دلیل همان سبک رفتاری سمیه، اختلافات زناشویی آنها بالا گرفت و در نهایت کارشان به طلاق کشید. پس از بازگشت به خانه پدری، متأسفانه او باز هم همان رفتارهای گذشته را ادامه داد.
این بار من و برادرم تصمیم گرفتیم برای حفظ آبرو و آیندهاش، جدیتر با او برخورد کنیم. اما تلاش ما به اختلافات خانوادگی دامن زد و نهایتاً سمیه حدود یک هفته پیش خانه را ترک کرد و از آن زمان دیگر خبری از او نداریم.
این تجربه تلخ، نتیجه نادیدهگرفتن تعادل در تربیت و نبود مرزهای مشخص در روابط خانوادگی بود؛ موضوعی که میتواند زنگ خطری برای بسیاری از خانوادهها باشد.