همه چیز از دوسال پیش شروع شد. از همان زمان متوجه علاقه همسرم به مدیر کاروان شدم اما خودم را گول میزدم. او به من خیانت کرد و زندگیام را به تباهی کشاند.
نقشه همسرم کاملا بی نقص بود، او به گونهای برنامههای خود را پیش برد که با یک تیر دو نشان بزند، اما من که از همه جا بی خبر بودم و او را زنی ساده میپنداشتم به راحتی فریب خوردم و بدین ترتیب روزگار سیاهم آغاز شد و ...
زمانی که با داشتن همسر و دو فرزند وارد یک رابطه خیابانی با مرد دیگری شدم باید به روزی فکر میکردم که زن بی وجدان دیگری همچون خودم پیدا میشود که کلبه زندگی مرا ویران کند چرا که از قدیم گفته اند، همین دنیا دار مکافات است.
مردجوان؛ همسرم بارها با همین خودرو تصادف کرد و من هر بار خسارت آن را می پرداختم ولی همسرم هیچ گاه برای خرید لوازم منزل یا فروش لوازم قدیمی از من اجازه نمی گرفت تا این که حدود چهار سال قبل یک گوشی هوشمند خرید و با ورود به شبکه های اجتماعی روزگار مرا سیاه کرد.