نمی توانستم رازی را که همسرم با همدستی کارمند آزمایشگاه پزشکی 20 سال از من پنهان کرده بود باور کنم و تحمل آن برایم بسیار سخت بود که همسرم این همه سال مرا فریب داده بود.
عمرش بر باد رفت و جوانی اش هم دود شد. به خاطر تجویز نادرست همسرش در گودال افیون غلتید و بعد از آن هم نیمی از فرزندانش را راهی قبرستان کرد. در چند دهه زندگی اش نه مهر مادری از او به جا ماند و نه خانه و کاشانه ای.
پدرم در حالی که با بغضی در گلو اشک می ریخت قصه تلخ زندگی مرا بازگو می کرد اما من چیزی نمی فهمیدم و با بهت و حیرت به چهره غمگین و بیمار پدرم می نگریستم.
روزی که در یک پارتی شبانه عاشق مرد ۵۵ ساله ای شدم احساس کردم مسیر خوشبختی و خوشگذرانی را یافته ام چرا که آن مرد اهل عیش و نوش بود و پیشنهادی به من داد که بدون تامل پذیرفتم.
بابک به التماس افتاده بود، او اصرار داشت بپذیرم که اعتیادش را ترک کرده است و حتی مدارک پزشکی نیز به من نشان داد، اما من با این که میدانستم راست میگوید پایم را داخل یک کفش کردم تا از او طلاق بگیرم.