• شناسه خبر : 17741
  • تاریخ انتشار : 11 آبان 1398 - 02:01

گریه ام گرفته بود و نمی توانستم خودم را کنترل کنم. هرکجا عقلم قد می داد دنبالش رفتم و جستجو کردم.

زن

شهرخوان: گریه ام گرفته بود و نمی توانستم خودم را کنترل کنم. هرکجا عقلم قد می داد دنبالش رفتم و جستجو کردم.

دلم هزار راه می رفت و چقدر گریه کردم. بعد از چند روز حرص و جوش به مادر شوهرم زنگ زدم. از لحن کلامش فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه است.بلافاصله حاضر شدم و سرزده به خانه شان رفتم. غافلگیر شده بودند و کفش های شوهرم جلوی در خانه دست شان را رو کرد.

مانده بودند چه جوابی به من بدهند. رو به شوهرم گفتم تو اسم خودت را مرد می گذاری ؟.مثلا شوهر من هستی و یک لحظه با خودت فکر نکردی که من تک و تنها و بی خبر از تو چه می کشم؟

شوهرم در حضور مادر و خواهرانش شیر شده بود ،سرم داد می کشید و می گفت ازدواج ما از روز اول اشتباه بوده و … .

اصلا دوست نداشتم جلوی خانواده اش این طوری حرمتم را خرد کند.

آبروداری کردم و چیزی نگفتم

آبروداری کردم و چیزی نگفتم. گریه کنان به خانه برگشتم. فقط خودم را به خاطر این انتخاب نفرین می کردم.

2روز دیگر هم در خانه تنها بودم . با این که می دانست چقدر جوش می زنم باز هم نیامدو خبری نشد.

دلم گرفته بودو احساس حقارت می کردم.

وسایلم را برداشتم و به خانه مادرم رفتم. وقتی برای شان توضیح دادم چه اتفاقی افتاده شاکی شدند که چرا در این چند روز سکوت کرده ام و حرفی نزده ام.

آنها رشته کلام را به دست گرفتند و فرصت را غنیمت شمرده و گفتند دختر جان چقدر به تو گفتیم این مرد اهل زندگی نیست اما تو در فضای مجازی دل باخته بودی و … .

حرفی نداشتم بزنم چون این انتخاب خودم بود.

احترام پدرو مادرم را زیر پا گذاشته بودم

من به خاطر رسیدن به خواسته دلم احترام پدرو مادرم را زیر پا گذاشته بودم و از خجالت نمی توانستم سرم را بالا بیاورم و به چشم های شان نگاه کنم. عمر روزهای شیرین آن عشق و علاقه دو آتیشه بعد از ازدواج مان خیلی کوتاه بود. شوهرم می خواست اشتباه هایش را جبران کند.

من با این موضوع مشکلی نداشتم اما او خیلی بیش از حد احساس پشیمانی می کرد و بدون اجازه خانواده اش آب نمی خورد.

او تازه یادش آمده بود که چه فرصت هایی برای انتخاب همسر داشته و می گفت اگر به حرف مادرم گوش می کردم … .

خانواده اش هم از همان روز عقدمان با سخت گیری های پی در پی از خرید جهیزیه و برپایی مراسم عقدکنان گرفته تا کادوهایی که به خاطر هر مناسبتی باید برای داماد قهرو می گرفتیم اعصاب مان را خط خطی می کردند.

شوهرم به راحتی از جدایی و طلاق حرف می زد و این آزارم می دهد. به پیشنهاد دوستم از یک مشاور خانواده کمک خواستم. خوب شد اینجا آمدم و حالا متوجه شده ام من هم ایرادهایی دارم که باید آن را برطرف کنم.

امیدوارم شوهرم هم به اشتباه های خودش پی ببرد اگر چه چون خانواده های مان از اول راضی نبودند کارمان برای حل مشکلات سخت تر می شود.

 



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

up