• شناسه خبر : 72042
  • تاریخ انتشار : 22 فروردین 1402 - 12:45

آروزی افطاری دادن در آپارتمان کوچک آنهم برای 40 نفر برایمام رویا بود ولی ما باید آن را عملیاتی می کردیم.

مشکل افطاری دادن در آپارتمان
نویسنده: راضیه بابایی

به گزارش شهرخوان، بعضی کارها انجامش جرأت می‌خواهد. باید تابویی را بشکنی و پای حرفت بایستی و از نگاه بقیه دلت نلرزد. نگران فکرهایی که درباره‌ات می‌کنند نباشی، قرص باشی و به دل ماجرا بزنی. زندگی آپارتمان‌نشینی و در تکلف تیر و تخته‌های چوبی بودن، محل رفت‌وآمد و نشستن سنتی روی زمین را گرفته است؛ فرش وسط اتاق است و حجم زیادی از فضای اتاق با مبلمان پوشیده شده و آن قسمت که بیرون است یا سرامیک‌پوش است یا لمینت و جایی برای سفره خودمانی افطار نیست. خانه ما نیز استثنا نیست. یک آپارتمان جمع و جور که خودمان دستی دستی کوچکش کرده‌ایم!

البته منکر رفاهی که وسایل بالانشینی می‌آورند، نیستم اما افراط و تفریط در همه‌‌چیز بد است. خدا را شکر یک خانواده‌ بزرگ دارم که این نعمت با اندازه‌ خانه‌ام جور درنمی‌آید. همه راه‌ها را رفته‌ایم؛ مهمانی دادن در رستوران و زیر آلاچیق و در خانه‌ بزرگ پدری و چندبار مهمانی دادن و خلاصه هرچه فکرش را بکنید اما آن دورهمی راحتی که دلم می‌خواست نشده بود‌. هرکدام سختی‌های خودشان را دارند و پذیرایی آنطور که باید انجام نمی‌شود.

رستوران دلخواه از هر نظر که بتواند در تمام استاندارد‌های همسر، نمره قبولی بگیرد هم یافت نشد؛ یا قیمتش خوب بود و فضایش نامناسب و یا برعکس. به هر حال روزها پشت هم می‌گذشتند و ما اندر خم تصمیم‌گیری که برای مهمانی امسال چه کنیم؟

یک روز که مکالمات من و همسرم به دیدن چند رستوران تعریفی در فرحزاد تمام‌شده بود، روی مبل لم داده و در حال حلاجی این گره کور بودم. مبلمان چهار نفره‌ روبه‌رویم نگاهم را گرفت. به فضای پشت و جلویش نگاه کردم و گفتم چه می‌شد نبودی، جان من؟ درست است که آنوقت مرکبِ لمیدگی نداشتیم اما دلمان باز می‌شد از دیدن فضایی بزرگ‌تر و بچه‌ها که از دویدن خسته نمی‌شوند اینقدر به گوشه کنارت گیر نمی‌کردند. روزی نبود که شست پای یکی و پهلوی دیگری به لبه‌ چوبی میزی و دیواری و پایه مبلی گیر نکند.
این شد که جرقه ذهن را جدی گرفتم و وارد شور شدیم. راستش خیلی سخت است مخالف جریان عادی شنا کنی. وقتی همه در عید مبلمان را تعویض می‌کنند تا خانه رنگ و لعابی نو بگیرد، من داشتم به دوراهی مفروش کردن و نکردن خانه و کف‌نشینی فکر می‌کردم.
همسرم، لب پیچاند و به ابعاد تیر و تخته‌هایمان نگاه کرد؛ اینکه اگر جمع‌شان کنیم کجا بگذاریم‌شان، مسئله‌ کوچکی نبود.
و هردو نگران واکنش خانواده به روشی که پیش گرفتیم‌، بودیم. بالاخره جسارت به خرج دادیم و مبلمان را خارج از آپارتمان موقتاً جاسازی و کف خانه را فرش کردیم.

بچه‌ها ذوق‌زده و هیجان‌زده از این سر خانه تا آن سرش می‌دویدند. همسرم حس می‌کرد باید بالش زیر سر بگذارد و پخش زمین شود. خودم هم که در ابرها بودم. متراژ خانه‌ام دوبرابر شده بود؛ باز و دلگشا.

کودکی‌هایم پیش چشم هم زنده شد؛ وقتی پشتی تنها زینت رفاهی نشستن بود و چه مهمانی‌هایی در خانه‌های کوچک، گرم و صمیمی برگزار نمی‌شد! آن‌وقت‌ها که مبل ضرورت نبود. روزهایی که دل‌ها گرم‌تر بود و خرج زندگی جمع و جورتر. کسی دغدغه‌اش تعویض و شست‌وشو و تعمیر مبل‌های چند میلیونی نبود.

خوشحال بودم و از ظاهر تازه خانه‌ام راضی. مهمان‌ها که آمدند و خانه‌ بزرگ‌تر از معمول را دیدند، چشم‌شان برق زد. آنها هم آسوده و بی‌تکلف روی زمین نشستند و پا دراز کردند و به پشتی‌ها تکیه دادند. خانه، گرم و شلوغ و کلافه‌کننده نبود. سفره به بهترین و راحت‌ترین شکل آراسته شد و ۴۰ مهمانم ناراحت نبودند.

و من نه‌تنها هیچ بازخورد بدی ندیدم بلکه به چشم و به تمام آنهایی که از فکر زندگی ساده، فراری بودند، عملاً نشان دادم راحتی واقعی زندگی یعنی چه.



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

up