• شناسه خبر : 74958
  • تاریخ انتشار : 01 اسفند 1402 - 12:47

زنی که روزگار تلخی را سپری می کند، می گوید: شوهرم متوجه داستان تجاوز به من شده است و از آن روز کلا رفتارش عوض شده است.

شوهرم متوجه داستان تجاوز به من شده است

زن 35 ساله گفت: من آخرین فرزند خانواده ام بودم که تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم اما پدرم به مصرف تریاک اعتیاد داشت و همواره در دوران نوجوانی من یا یکی دیگر از خواهرانم را برای خرید مواد مخدر به منزل زن توزیع کننده‌ای می‌فرستاد که در نزدیکی محل سکونتمان زندگی می کرد و منزلش پاتوق معتادان بود.

یک روز که برای خرید مواد رفتم پسر آن زن در خانه تنها بود به همین خاطر او با ترفندی مرا به درون خانه کشید و مورد آزار قرار داد. اگرچه خیلی گریه می‌کردم اما جرات نکردم به کسی چیزی بگویم و این راز را پنهان کردم. یک سال بعد زمانی که 16سال بیشتر نداشتم عاشق پسری شدم اما وقتی پدرم با ازدواج ما مخالفت کرد، شبانه وسایل شخصی ام را برداشتم و طبق قراری که با «غلام احمد» گذاشته بودم به همراه او رفتم و نامه ای برای خانواده ام نوشتم که از گناه من بگذرند!

آن زمان نمی دانستم به خاطر عشق خیابانی، بزرگ‌ترین اشتباه زندگی ام را مرتکب می‌شوم اما چاره دیگری نداشتم. خلاصه  احمد مرا نزد خانواده اش برد و خودش نیز که 20سال بیشتر نداشت به کارگری ساختمانی مشغول شد. از حق نگذریم خانواده او بسیار با من مهربان بودند و خیلی کمکم می کردند. آن جا به عقد احمد درآمدم و صاحب دو فرزند شدم.

خیلی به همسرم عشق می ورزیدم و او را دوست داشتم اما نمی دانم او از کجا متوجه ماجرای تجاوز به من شد که در خانه فروشنده مواد مخدر برایم رخ داده بود.

از آن روز به بعد روزگارم سیاه شد و  احمد مرا کتک می زد. در همین حال « احمد» نیز متاسفانه به مصرف مواد مخدر آلوده شد و دیگر سرکار هم نمی رفت. من که از این وضعیت خسته شده بودم، تصمیم گرفتم کنار خانه پدر خانه ای کرایه کنم. در آنجا سه فرزند دیگر هم به دنیا آوردم و در برابر آزار و اذیت های شوهرم سکوت می کردم چراکه می‌ترسیدم او راز مرا برای پدر و مادرش فاش کند.

با وجود این احمد در حالی همچنان مرا کتک می زد که به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آورده بود و من برای مخارج زندگی خیاطی می کردم چراکه این هنر را از خانواده شوهرم آموخته بودم. در همین شرایط شوهرم چند بار به اتهام مواد مخدر و سرقت دستگیر شد اما رفتارهایش تغییری نکرد.

حالا دیگر فرزندانم بزرگ شده بودند و پسرم که20 سال داشت با کارگری به مخارج خانواده کمک می‌کرد ولی شوهرم برای تامین هزینه های اعتیادش به محل کار آن‌ها می رفت و با آبرو ریزی از آن ها پول می گرفت. هر بار هم که اعتراض می کردم با کمر بند و مشت و لگد به جانم می افتاد. این بار به محل کار دخترم رفته بود که به همین خاطر با او درگیر شدم و او تا سرحد مرگ مرا کتک زد که فرزندانم مرا نجات دادند اما ای کاش …

بیشتر بخوانید: نکته ای که همه دانشجوهای دختر و پسر باید بدانند



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

up